حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را

آن کس که تو را دید نداند سر و پا را

اول غم عشق این همه دشوار نبودهست

دوران تو نو ساخته آیین جفا را

تا باد صبا بوی تورا درچمن آرد

بر داشته هر شاخ گلی دست دعا را

باشد همه شب نام خوشت ورد زبانم

اصبحتُ علی ٰ ذکرک سرّاً و جهارا

گیرم که شکیبد دل ما، رحم تو چون شد؟

بردار نقاب از رخ و بنمای لقا را

ساقی کف فیاض تو امساک نداند

مگذر ز من تشنه جگر، گرم خدا را

درکوی تو دیگر به سرافرازی ما کیست؟

گر عشق کند خاک به راهت سر ما را

از زهر عتاب تو دلم چشمهٔ نوش است

دادی به شکر غوطه، لب بوسه ربا را

غمّازی راز دل عشاق نکو نیست

زنهار، درین طرّه مده راه، صبا را

عمری ست حزین را کف امّید فراز است

امّید که محروم نسازند گدا را