ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۱ - اندر زحل و‌اندر تخم بهار

چرا کواکب را اول از زحل گفتند؟

بطبع آتش از بهر چیست تخم بهار؟

غرض این مرد ازین سؤال آنست که همی پرسد که چرا چو کواکب را نام برند نخست زحل را گویند آنگاه دیگران را؟ باز همی پرسد که چرا مر آن ستاره را که نخست او را نام بردند زحل نام نهادند؟ اگر همی پرسد که چرا از ستارگان نخست زحل (را) نام بردند، جوابش دادن آنست که گوییم: از بهر آنک زحل برترین ستاره‌ایست ازین هفت ستاره که مدبران عالم‌اند بتقدیر مقدر حکیم علیم سبحانه و تعالی، و بر چرخ هفتم است. از بهر این نخست مر او را نام بردند، با آنک اهل صناعت تنجیم، نخست آفتاب را ثابت کنند آنگاه ماه را‌اندر تقاویم، از بهر آنک سلطانان افلاک این دو کوکب‌اند، و سلطانیت آفتاب ببزرگی جرم و قوت و تاثیر اوست، و سلطانیت ماه بدانست که او بزمین نزدیکترست که او کوکبی است از کواکب. آنگاه از پنج ستاره باقی نخست زحل را نویسند آنگاه مشتری را و دیگر کواکب را بترتیب مکانی، از بهر آنک زحل را برترین مکانی است از مکانهاء ستارگان، (و) نیز جرم او بزرگترست از دیگر اجرام این چهار ستاره که نام (آنها) فرود ازوست.

و اگر ازین سؤال مرادش آنست که چرا مرآن ستاره را نام زحل نهاده‌اند، جوابش آنست که گوییم: این سؤال از طریق لغت است و نام زحل فعل است از زحل یزحل، چنانک نام عمر فعل است از عمر یعمر، و زحل یزحل چنان باشد که گوییم: «بگریخت، بگریزد» و عرب مثل زنندو گویند: «لیس من الموت من زحل». یعنی از مرگ جای گریز نیست، و بسبب آنک این ستاره که زحل است از جملگی افلاک بیرون شده است چنانک از همه عالم بیرون است، پس بدین سبب نام او زحل گفتند یعنی گریخته.

و اما جواب آنچ همی گوید که چرا تخم بهار بطبع آتش است، آنست که گوییم: غرضش آنست ازین سؤال که همی پرسد که چرا برج حمل (که) از برجهاء بهاریست آتشی است؟و ما گوییم: از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است، سه برج آتشی است، و سه برج خاکی است، و سه برج بادی است، و سه برج آبی است.آتشی حمل و اسدو قوس است، و خاکی ثور و سنبله و جدی است، و بادی جوزا و میزان و دلوست و آبی سرطان و عقرب و حوت است، و فاعل بحقیقت آن طبایع، آتش است که فعل او‌اندر سه جواهر دیگر روانست که هر یکی را از هوا و آب و خاک همی روشن و گرم کند و بجنباندشان، و چو آفتاب که سلطانی بر افلاک و طبایع مر او راست ببرج حمل آید، نباتها همی بجنبش افتد، و زمین از حال مردگی همی بزندگی آید، و کاری عظیم کزین یعنی از عالم ناپدید بود، ‌اندر عالم همی پدید آید، دانستیم که این برج را کز آفتاب این فعل همی‌اندرو تازه شود طبعی آتشی است. وزان سپس کز قوس بیرون شده بود و بدورتر جای رسیده بود، از نقطه اعتدال ببرج آتشی برسیده بود، چو ازو این فعل کاکنون آمد که ببرج حمل است نیامده بود و بسبب تازه شدن نبات و رستن تخمها و قصد جانوران بجفت گرفتن، که تمامی عالم بدین دو زایش است، مرین برج را آغاز برجها نهاده‌اند. و گفتند: این برج آتشی است و بهاری است، که اثر فعل آتش‌اندر عالم پدید آید چو آفتاب بدین برج آید.

و اگر کسی گوید: چو همی گویی برج حمل آتشی است، و آتش گرم (و) خشک است، چرا چو آفتاب بدین برج رسد هوای عالم همی گرم و تر شود، ولی پیشتر گرم و خشک شدی بطبع (تابستان، اکنون که ب) برج حمل که آتشی است (آمده چرا گرم و تر شود؟)، جواب ما مر اورا آنست که گوییم جهان بزمستان سردو تر باشد، چو آفتاب ببرج حوت بوده باشد که او برج آبی است سردو تر (است)،. آنگاه چو آفتاب ببرج آتشی آید که حمل است و گرمی بر عالم افتد، نخست مر آن سردی عالم را گرم کند تا باز سپس از آن مر تری عالم را خشک کند و بطبع تابستان رساندش بر مثال جامه‌ئی که تر شده باشد و فسرده، چو بآتش فراز دارند نخست آن جامه گرم شود و سردی او زایل شود، آنگاه خوش خوش آن تری ازو زایل شدن بگیرد و یکچندی آن جامه هر چند گرم شده باشد تر بماند تا باز خشک شود. پس همچنین جهان بزمستان سردو تر و فسرده باشد و چوآفتاب ببرج حمل آید بقوت آتشی عالم گرم شود، آنگاه سه ماه گرم و تر باشد تا این تری ازو بشود و بطبع تابستان شود گرم و خشک. این است جواب (که) گفتیم، ولله الحمد و المنة.