مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۷۱ - شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب او را

قاضیی بنشاندند و می‌گریست

گفت نایب قاضیا گریه ز چیست

این نه وقت گریه و فریاد تست

وقت شادی و مبارک‌باد تست

۳

گفت اه چون حکم راند بی‌دلی

در میان آن دو عالم جاهلی

آن دو خصم از واقعهٔ خود واقفند

قاضی مسکین چه داند زان دو بند

جاهلست و غافلست از حالشان

چون رود در خونشان و مالشان

۶

گفت خصمان عالم‌اند و علتی

جاهلی تو لیک شمع ملتی

زانک تو علت نداری در میان

آن فراغت هست نور دیدگان

وان دو عالم را غرضشان کور کرد

علمشان را علت اندر گور کرد

۹

جهل را بی‌علتی عالم کند

علم را علت کژ و ظالم کند

تا تو رشوت نستدی بیننده‌ای

چون طمع کردی ضریر و بنده‌ای

از هوا من خوی را وا کرده‌ام

لقمه‌های شهوتی کم خورده‌ام

چاشنی‌گیر دلم شد با فروغ

راست را داند حقیقت از دروغ