مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۷۰ - باز الحاح کردن معاویه ابلیس را

گفت غیر راستی نرهاندت

داد سوی راستی می‌خواندت

راست گو تا وا رهی از چنگ من

مکر ننشاند غبار جنگ من

گفت چون دانی دروغ و راست را

ای خیال اندیش پر اندیشه‌ها

گفت پیغامبر نشانی داده است

قلب و نیکو را محک بنهاده است

گفته است الکذب ریب فی القلوب

گفت الصدق طمانین طروب

دل نیارامد ز گفتار دروغ

آب و روغن هیچ نفروزد فروغ

در حدیث راست آرام دلست

راستیها دانهٔ دام دلست

دل مگر رنجور باشد بد دهان

که نداند چاشنی این و آن

چون شود از رنج و علت دل سلیم

طعم کذب و راست را باشد علیم

حرص آدم چون سوی گندم فزود

از دل آدم سلیمی را ربود

پس دروغ و عشوه‌ات را گوش کرد

غره گشت و زهر قاتل نوش کرد

کزدم از گندم ندانست آن نفس

می‌پرد تمییز از مست هوس

خلق مست آرزواند و هوا

زان پذیرااند دستان تو را

هر که خود را از هوا خو باز کرد

چشم خود را آشنای راز کرد