جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - فی تاریخ وفاتة قدس سره

به بوستان ولایت کهن درخت بلند

که عمرها به سر اهل فقر سایه فکند

چو شاخ سدره نه در سربلندیش همتا

چو باغ روضه نه در میوه بخشیش مانند

فروغ آن به فیوض کرم گرانمایه

اصول آن به صفات قدم قوی پیوند

به بذل میوه غذای هزار روزیخواه

به بسط سایه پناه هزار حاجتمند

ستوده خواجه عبیدالله آن که در همه عمر

جز از شهود حقیقت نشد دلش خرسند

به هشتصد و نود و پنج صرصر اجلش

نکرده رحم بر اهل جهان ز بیخ بکند

گذشته پاسی از آخرین شب از ماهی

که شمع جمع رسل را در او رسید گزند

نبود رفتن او همچو دیگران جامی

ز دهر حادثه زای و سپهر فتنه پسند

چو جذب معنی وحدت به عارف آرد روی

نه ممکن است که ماند به قید صورت بند