جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - یک قصیده

آن که بودی آفتاب آسا جهان پر نور ازو

روز شادی بر جهانی شد شب غم دور ازو

بود عالم چون تن و او جان چو جان از تن برفت

بعد ازین تن را چه امکان زیستن مهجور ازو

گرچه شد از فرقت او عالم صورت خراب

ماند وقت اهل معنی جاودان معمور ازو

در قباب عزتش هر چند پنهان داشتند

صد کرامت بین به هر شهری کنون مشهور ازو

گر نه تمکین شریعت دادیش تسکین حال

سرزدی در دار دنیا حالت منصور ازو

چون به ذاکر داشتی همت گه تلقین ذکر

صورت وحدت گرفتی ذاکر و مذکور ازو

بود عیسی دم که مردم یافتی از وی شفا

صد دل رنجور یک دل ناشده رنجور ازو

خواجه ای کش معنی فقر از ازل همراه بود

ناصرالدین نصرة الدنیا عبیدالله بود