منم به کنج خرابات عشق شیفته حالی
شراب جرعه دردی قدح شکسته سفالی
نه بر سرم ز کریمان دهر منت لطفی
نه بر دلم ز لئیمان شهر گرد ملالی
به فرق من ننهاده قضا عمامه جاهی
به نام من ننوشته قدر وظیفه مالی
به نیکوان ز جهان کرده ام قناعت و زیشان
ز حاضران به نگاهی ز غایبان به خیالی
اگر چه ماه فلک گاه بدر و گاه هلاک است
به رخ همیشه چو بدری به ابروان چو هلالی
لبت علیک نگفته چو گفته ایم سلامی
جواب نیز نداده چو کرده ایم سوالی
زبان ببست ز گفتار پیش لعل تو جامی
که نیست به ز خموشی درین مقام مقالی