عجب در عربدهست امروز با من ترک مست من
گریبانم به دست او و دامانش به دست من
منم پر سرو و گل باغی ز فکر قد رخسارش
که باشد تیر طعن عیبجویان خاربست من
به دارم سر بلندی داد آن نخل جهان آرا
چه عالی شد ببین ز اقبال عشقش قدر پست من
مرا شد عمر شست و ماهی آن ساعد سیمین
نیفتاد اندرین گرداب غم هرگز به شست من
بت من خودپرست از آینه من بتپرست از وی
ندارد فکر حال بتپرستان بتپرست من
فکند آن سرو سایه بر سر من چشم آن دارم
که فردا سایه طوبی بود جای نشست من
فکند آن سرو سایه بر سر من چشم آن دارم
که فردا سایه طوبی بود جای نشست من
نیم من جامی آسودهخاطر آن تُنُکجامم
که از سنگ جفا آن تندخو خواهد شکست من