خوش آنکه در چمن ای نازنین تو باشی و من
به پای سرو و سمن همنشین تو باشی و من
نشسته بر سر سبزه به روی ساغر می
فشانده برگ گل و یاسمین تو باشی و من
ز عکس اشک من و لعل تو درآب روان
به طرف جوی می و انگبین تو باشی و من
ز بس که از کف هم خورده جام مالامال
نه عقل مانده به جای و نه دین تو باشی و من
بود که خوی کنی با من از خدا خواهم
که مانده در همه عالم همین تو باشی و من
گرفته جای رقیبان همه به زیر زمین
به هم نشسته به روی زمین تو باشی و من
ز شهر کرده چو جامی جلا ز طعن کسان
گهی به روم شده گه به چین تو باشی و من