جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

هرکس آرد دامن صلحت به چنگ

بر سر اینست ما را با تو جنگ

صحبت تنگ تو با بیگانگان

آشنایان را همی آرد به تنگ

محنت هجر تو پاید سالها

دولت وصل تو باشد بی درنگ

مهر خطت را هنر داند دلم

گرچه باشد عیب بر آیینه زنگ

چهره ام شد کهربا اشکم عقیق

بیش ازینم نیست از لعل تو رنگ

کی رسد در عشق عقل تیزپای

چون رود با مرکب جم مور لنگ

نیکنامی کم طلب جامی که هست

عشقبازان را ز نام نیک ننگ