خوشا منازل سلمی و ربع و اطلالش
که برد رسم و اثر گردش مه و سالش
کدام کاخ سرافراخت زین نشیمن خاک
که دستبرد حوادث نکرد پامالش
عجب زناله به تنگم که ناگذشته زلب
یکی هنوز، رسد دیگری ز دنبالش
درآی ساقی و درده میی که پیش خرد
لقب عقیق مذاب است و لعل سیالش
بود که دولت مستی وبیخودی دهدم
خلاصی از غم او بار دهر و اقبالش
نسیج این غزل خوش که کس نیافته است
به قد عشق و وفا خلعتی به منوالش
هدیه ایست همانا کزان جهان مجنون
به نام جامی دلخسته کرده ارسالش