جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

زان بت آزری خبر که دهد

زان مه خاوری خبر که دهد

دل ما مشتریست آن مه را

به مه از مشتری خبر که دهد

می دود اشک ما به هر سر راه

تا ازان لشکری خبر که دهد

بی خبر زو شدیم دیوانه

زان فسونگر پری خبر که دهد

کفش او تاج ماست شاهان را

زین بلند افسری خبر که دهد

تخت جم شد به باد منتظر است

تا ز انگشتری خبر که دهد

یار شد جور پیشه جامی را

زین نوازشگری خبر که دهد