باز عید آمد و مهر از دهن خم برخاست
داد ساقی می و مطرب به ترنم برخاست
واعظ شهر درانداخت حدیثی ز لبت
گفت یک نکته و فریاد ز مردم برخاست
روی تو پیش نظر چهره چه مالم به رهت
چون درآمد مه من آب، تیمم برخاست
هر که شب بر خس و خاشاک درت پهلو سود
سحر آسوده تن از بستر قاقم برخاست
سرمه در چشم رمد دیده عشاق کشید
توسنت را چو غباری ز سر سم برخاست
چشمت آن ظالم مظلوم کش آمد که ازوست
هر کجا از چو منی بانگ تظلم برخاست
مرد جامی به زمین روی و نکردی رحمی
وه که از روی زمین رسم ترحم برخاست