جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

توسنت را رکاب ماه نو است

در رکاب تو مه پیاده رو است

از عنان تو باز می ماند

مسرع وهم اگرچه تیزدو است

طاق گردون که پیشتر بستند

بهر ایوان حشمت تو خو است

آنچه دارم ز لاله زار رخت

بر دلم داغهای نو به نو است

تیغ بر خط سبز خویش مکش

کشت نوخیز ایمن از درو است

تا نمودی دو لب به میخانه

دلق و تسبیح زاهدان گرو است

جرم من گر ز حد گذشت چه باک

لطف عام تو چون شفیع شو است

داد می خواهم از تو گرچه ز ناز

گوشت آواز داد ناشنواست

گر بکاهد تمام خرمن عمر

از تو بر جامی آن به نیم جو است