ای دل به بوسه بر لب هر نازنین مچسپ
خوی مگس گرفته به هر انگبین مچسپ
آلوده کرده طبع خود از شهد شهوتی
ز آلوده طبع خویش بر آن و بر این مچسپ
هر سو گذشت سروقدی تیزپا مشو
هرجا نشست نوشلبی بر زمین مچسپ
در سیم ساق و ساعد هر بت که بنگری
دستش مزن به دامن و بر آستین مچسپ
وصف ریاض خلد ز واعظ چو بشنوی
دیدار جوی و بر طمع حور عین مچسپ
تاج تو خاک فقر و نگین خون دل بس است
بر آرزوی تاج و امید نگین مچسپ
خواهی رسی به منزل مقصود جامیا
جز بر سبکروان ره عقل و دین مچسپ