گر در دلم از داغ نوت ماند اثرها
غم کی خورم این نیز به بالای دگرها
هر رمز و معما که در افواه فتاده ست
هست از دهن تنگ تو آن جمله خبرها
بگشا کمر ناز و قصب پوش بتان بین
در بندگی خویش چو نی بسته کمرها
بر کنگره عرش ز بس شعله آهم
مرغان اولی اجنحه را سوخته پرها
بی پرده مکن جلوه که این عارض نازک
حیف است که گردد هدف تیر نظرها
جز ضربت تیغ تو نخواهند چو فردا
از خاک برآرند شهیدان تو سرها
بر جامی بیدل نگشادی در امید
مادام که نومید نگشت از همه درها