جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

ای خسته دل شکسته ما

از طالع ناخجسته ما

جز تیغ تو آرزو ندارد

مرغ دل بال بسته ما

مادام هوس نهادگانیم

تو آهوی دام جسته ما

گفتی ز بنفشه دست بر دست

این سنبل دست بسته ما

در دسته سنبل تو بسته ست

جانهای ز غم نرسته ما

گفتیم چو جام می شکسته ست

دلهای به خون نشسته ما

گفتی جامی درستی دل

این بس که بود شکسته ما