در کمندت به گرفتاری من نیست کسی
با سگانت به وفاداری من نیست کسی
با همه یاری و از یاری من بیزاری
در همه شهر به بی یاری من نیست کسی
زاریم در دل و دل در خم زلف تو نهان
جز تو واقف شده بر زاری من نیست کسی
تا لب لعل تو کام دل خونخواران است
از دل و دیده به خونخواری من نیست کسی
پیش رویت همه را دادن جان آسان است
بی تو جان داده به دشواری من نیست کسی
سر ز سودای کسان دل ز غم غیر تهیست
در ره تو به سبکباری من نیست کسی
گفتیم حال تو بر بستر غم جامی چیست
قدمی نه که به بیماری من نیست کسی