جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

در وقت گل ای بلبل فریاد بسی داری

خوش وقت تو کز هرگل فریادرسی داری

از قافله لیلی گر واپسی ای مجنون

این بس که به گوش از وی بانگ جرسی داری

از کوی وی ای زاهد مایل سوی فردوسی

گر نغلطم از بستان رو در قفسی داری

پروانه صفت هرکس گرد سر تو گردان

لیکن تو کجا هرگز پروای کسی داری

از بهر خدا بگسل پیوند رقیب از خود

تا چند چو گل دامان در چنگ خسی داری

کردی به دل ای صوفی اسباب جهان شیرین

با دعوی طاووسی شغل مگسی داری

از مهر بتان جامی هر لحظه برآری دم

چون صبح درین معنی روشن نفسی داری