گرفت خاطرت از عاشقان شیدایی
که زود می روی ای جان و دیر می آیی
زمان وصل بسی کوته است و هجر دراز
دگر نماند درین محنتم شکیبایی
برون فتاد دلم بی رخت ز پرده صبر
روا مدار که کارم کشد به رسوایی
مرا چه طاقت روی تو دیدن از نزدیک
بس اینکه گوشه برقع ز دور بنمایی
به آستان توام همچو در ستاده به پای
به گوش حلقه خدمت به هر چه فرمایی
مکن به نکته شیرین چو طوطیم تحسین
که من ز لعل لبت دارم این شکر خایی
به کوی زاهدی آسودگی مجو جامی
قدم برون نه ازین کوی تا بیاسایی