آمدی و آتشم به خانه زدی
نلت ماکان منتهی آمدی
دستگیر مریض کیست طبیب
یا طبیب القلوب خذ بیدی
۳
بی رخت زندگی نمی خواهم
لیت روحی یزول عن جسدی
لامع است از جمال طلعت تو
لمعات تجلی احدی
هرچه آمد ز تو همه نیک است
لیکن از ما گرفت رنگ بدی
۶
هنر عاشقانست ترک خرد
عیب ایشان مکن به بی خردی
هرچه مقبول توست ای زاهد
همه رداست پیش عشق و ردی
کی بری پی به سر وحدت عشق
چون ز سبحه مقید عددی
مایه دولت ابد عشق است
جامی و کسب دولت ابدی