جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

بیا بیا که صدای درای و بانگ حدی

همی دهد خبر از قرب هودج لیلی

بیا بیا که اگر با تو نیم جانی هست

به پیش هودج لیلی نثار آن اولی

بغیر عشق مرا نیست دعویی به جهان

خدا گواست که من صادقم درین دعوی

جمال یار در اغیار کی توانی دید

نکرده چشم شهود از غبار غیر جلی

صفای مشرب رندان چه سود زاهد را

نیافت بهره ز مرآت دیده اعمی

سماع قول الست از خودم چنان بربود

که باز می نشناسم الست را ز بلی

ز ذوق عشق چو خالی بود سخن جامی

چه سود جودت لفظ و غرابت معنی