واعظ خر است و انجمن وعظ خرگله
گر خر رود به خرگله نتوان ز خر گله
از صوت طفل خرد تواجد کند بلی
راه سماع خر بود آواز زنگله
آسودگی مجوی ز واعظ که خلق را
جز درد سر نمی دهد از بانگ و مشغله
روشن نشد ز پرتو گفتار او ولی
کی کرم شبچراغ کند کار مشعله
شیخ خمیده پشت که آرد به چله روی
از بهر صید عام کمان می کند چله
فرض است عشق و هر چه بجز عشق نافله ست
تا چند ترک فرض کنی بهر نافله
جامی رساند سلسله خود به اهل فقر
لیکن به هیچ جا نرسد کس به سلسله