جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

ابروی تو هرکه دید ای ماه

زد نعره که الهلال والله

از عرش گذشت دست همت

وز فرش حریم توست کوتاه

خواهم به هوای تو بتان را

کس نیست تورا چو من هواخواه

هیچ است دهانت لیکن از وی

افتاده بسی سخن در افواه

باما چه رود گهی که آیی

زآینده کسی نباشد آگاه

هرکس که نهاد در رهت روی

کی پشت نهد به مسند جاه

جامی که عزیزی جهان یافت

قد عز بذله لمولاء