کردی ز راندگان در خود شماره ام
در کوی تو نه سگ نه گدایم چه کاره ام
روزی نشد ز سیر سرشکم لقای تو
خالیست از فروغ سعادت ستاره ام
۳
گر در میان بزم خودم جا نمی دهی
بگذار چون نظارگیان برکناره ام
کشتن چه احتیاج چو خواهی هلاک من
تاراج جان بس است ز تو یک نظاره ام
باید بر آرزوی منت حجتی درست
بین جیب چاک چاک و دل پاره پاره ام
۶
می گفت شب عروس سپهرم که جامیا
زیور ز در نظم تو یابد هماره ام
گر بگسلند عقد ثریا مرا ز گوش
درهای شاهوار تو بس گوشواره ام