جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

یار نی روی به گلشن چه کنم

جلوه سوری و سوسن چه کنم

منظر دیده روشن رخ اوست

بی رخش دیده روشن چه کنم

شب چو درنایدم آن ماه ز در

پرتو ماه ز روزن چه کنم

چاک دل دوخته نی ز اشک و مژه

این همه رشته و سوزن چه کنم

گفتم آمد به لبم جان ز غمت

گفت عاشق تو شدی من چه کنم

گفتم از هجر به تیغم برهان

گفت خون تو به گردن چه کنم

فن من عاشقی امد جامی

صرف اوقات به هر فن چه کنم