دیده از جلوه بتان بستیم
در ببستیم و از بلا رستیم
بود دامی ز زلفشان هر موی
به سلامت ز دامشان جستیم
چون نیامد به دست دامنشان
پا به دامن کشیده بنشستیم
نقد زاهد جواهر سبحه ست
ما ازین نقدها تهیدستیم
بوی می داد خاک میخانه
سالها شد ز بوی آن مستیم
بین کرامت که چون به شیشه می
توبه همچو سنگ بشکستیم
گفته ای مست کیستی جامی
مست عشقیم هرکجا هستیم