به خاک درت ریخت اشک امشبم
برآمد به اوج شرف کوکبم
به پابوس تو تا گشادم دهان
فراهم نیاید ز شادی لبم
مجو بیش نبض مرا ای طبیب
که جسته ست از شعله های تبم
ز چه می رسد تشنه را آب و من
چنین تشنه لب زان چه غبغبم
ز غم می دهم جان ولی می دمد
خیال لبت روح در قالبم
من و درس عشقت که تلقین نکرد
معلم جز این حرف در مکتبم
کشم یارب از دست بیداد هجر
بود داد جامی دهد یاربم