جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

بر اوج حسن روی تو ماهی بود تمام

ماهیت جمال تو اینست والسلام

مستغرق مشاهده آن دو رخ شدم

زان فارغم که ماه کدام است و خور کدام

زلفت چو سایه از سر سروت فتد به خاک

بادم به فرق سایه سرو تو مستدام

شیخان نارسیده چه دانند قدر عشق

کم جوی طعم پختگی از میوه های خام

از زرق و حیله دام به هر سو نهاده اند

تا آورند مرغ دل جاهلی به دام

درتنگنای صورت تقلید مانده است

زاهد پی محافظت اعتقاد عام

جامی که پی به مشرب تحقیق برده است

رغم عوام را به کف خود نهاده جام