چون جمال خود هم اندر خود تماشا کرد عشق
رفت و نام عاشق و معشوق پیدا کرد عشق
بود عاشق باطن و معشوق ظاهر شد به عکس
سرباطن را چو در ظاهر هویدا کرد عشق
خود به خود می دید خود را بهر تکمیل ظهور
بر من و تو جلوه در مرآت اشیا کرد عشق
چون ز اشیا هریکی مرآت اسم دیگر است
زان مرائی بر دل ما کشف اسما کرد عشق
چون از اسما حسب الامکان حظ خود برداشتم
روی سیر ما ز اسما در مسما کرد عشق
خواست تا بیند به چشم ما جمال خویش را
لاجرم جا در سواد دیده ما کرد عشق
تا نبیند در همه کون و مکان جز نور او
چشم جامی را به نور خویش بینا کرد عشق