به ساعد تا نهاد آن سیمبر داغ
دلی دارم ز دستش داغ بر داغ
به تن تا دیده ام کو داغها سوخت
بود صد داغ بر جانم ز هر داغ
به داغ خویش سوزد دیگران را
نباشد عاشقان را زین بتر داغ
ز داغ شوق و سوز فرقت اوست
اگر زخم است بر جانم و گر داغ
مرا از داغ او روی بهی نیست
ز بس دارم به روی یکدیگر داغ
ز داغش بر دلم دیرینه ریشیست
که نبود سودمند آن را مگر داغ
چو جامی داغی از وی بر جگر خواست
به بیداغی نهادش بر جگر داغ