خبر آمدن یار دلم خرم کرد
لیک نا آمدنش حال مرا درهم کرد
شادیی نیست که صدگونه غمش نیست ز پی
ای خوش آن کس که درین غمکده خو با غم کرد
کی توانم که ز بنیاد کنم خار غمش
بیخ از اینسان که درآب و گل من محکم کرد
گر نگریم من دلداده نه از بی دردیست
گرمی آتش دل چشم مرا بی نم کرد
در چمن سرو سهی را نه تمایل ز صباست
پشت خود پیش قد او به تواضع خم کرد
شرح پیش که کنم این دو شکایت ز فلک
که بریدش ز من و با دگران همدم کرد
نیک رودیست نم دیده جامی که به آن
داد رخت خود و پدرود همه عالم کرد