رفتی و دل ز هجر تو با سوز و آه ماند
دیده در انتظار قدومت به راه ماند
رفتی کله نهاده کج از ناز و در رهت
برهر نشان پا سر صد کج کلاه ماند
۳
رفتی و بی جمال تو ویرانه مرا
نی روز تاب مهر و نه شب نور ماه ماند
از مهر و مه چه روشنی آن را که بی رخت
در پیش دیده پرده ز بخت سیاه ماند
قدت نهاد بر سر طوبی قدم ز قدر
سرو بلند پای به فرق گیاه ماند
۶
جز پای بوس سرو بلندت هوس نداشت
هرتاجور که پا به سر تخت جاه ماند
جامی چه غم که ماند زکار اینچنین کزو
صد نقش دلپذیر درین کارگاه ماند