آن سهیسرو چو گلگشتِ لب ِجو میکرد
بلبل از شاخ سمن وصف رخ او میکرد
صبحدم باد دم از حلقه زلفش میزد
باغ را ناف پر از نافه آهو میکرد
از بِه آن روز بچربید ترنج ذقنش
که به بازیچه ز نارنج ترازو میکرد
آدم آن روز که مسجود ملائک شده بود
با خود اندیشه آن گوشه ابرو میکرد
ای خوش آن شب که منش دست کمر میکردم
طوق اقبال من او از خم بازو میکرد
نقش هر آرزو از لوح ضمیرم میشست
در تمنای خودم یکدل و یکرو میکرد
گرچه جامی سخن از روح قدس تلقین داشت
دوش دریوزه از آن لعل سخنگو میکرد