به بزم وصل ما و من نگنجد
همه جان شو که آنجا تن نگنجد
میان عاشق و معشوق تنگ است
چنان صحبت که پیراهن نگنجد
دل تنگم چه جای محمل عشق
شتر در چشمه سوزن نگنجد
ز داغت دل چنان پر لاله باغیست
که در وی سوری و سوسن نگنجد
ز لعلت دمبدم چندان در اشک
فروریزم که در دامن نگنجد
ز دود دل چنان شد خانه ام پر
که نور ماه در روزن نگنجد
خیالش را مکن جامی به دل جای
بساط شاه در گلخن نگنجد