دوش در حلقه زلف تو دلم جا میکرد
هردم از هر شکن آن گرهی وامیکرد
هر گره را که از آن حلقه گشادی میداد
پرتو دیگر از آن روی تماشا میکرد
چشمش از نور جمال تو جلایی مییافت
جلوهای خوبتر از پیش تمنا میکرد
در مظاهر که طلسمات حکیم ازلند
طلب گنج گرانمایه اسما میکرد
چون از آن گنج گهر بهره خود برمیداشت
روی توحید در افراد مسمی میکرد
تیزبین گشته همه عین حقیقت میدید
هرچه عمری به وی ایما به من و ما میکرد
هر حکایت که درین مسئله جامی میگفت
نکتهای بود که روحالقدس املا میکرد