آنان که دست رد به رخ ما نهادهاند
بر ما زبان طعن و ملامت گشادهاند
ظاهر شود چو پرده برافتد ز روی کار
کایشان نه داد مردی و انصاف دادهاند
عزم سفر به عالم دل کردهاند لیک
در ره فتاده بلکه ز ره اوفتادهاند
اول چو سیل رفته خروشان و کفزنان
و آخر میان راه چو ریگ ایستادهاند
اعیان عالمند ولی کور باطنند
بر شکل آدمند ولی دیوزادهاند
در عرصه عمی و جهالت دو اسپهاند
در شاهراه دانش و بینش پیادهاند
جامی ز جام حسن بتان باده خور چه باک
گر منکران نه واقف ازین جام و بادهاند