جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

سرو گل اندام من طرف کله برشکست

کاکل او بر سمن غالیه تر شکست

نافه گشا شد نسیم از گره زلف او

رونق سنبل ببرد قیمت عنبر شکست

بررخ پر گردم اشک از دل آزرده رفت

باده گلگون به خاک ریخت چو ساغر شکست

رشته جان ز استخوان سبحه پر مهره گشت

بس که ز سنگ جفاش این تن لاغر شکست

بست به روی بتان شیخ در صومعه

سنگدل من رسید صومعه را در شکست

بس که ز سرو قدش بار به دلها رسید

در چمن از بار دل پشت صنوبر شکست

شرح غمش می نوشت جامی بیدل فتاد

در دل خامه شکاف در رخ دفتر شکست