جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

هیچ کس نیست که حیران شده روی تو نیست

روی در سجده محراب دو ابروی تو نیست

هرکه بر طرف بناگوش تو آن طره بدید

گفت نقد دو جهان قیمت یک موی تو نیست

تو به هرجا که چنین جلوه کنان می گذری

نظری نیست که از هر طرفی سوی تو نیست

زانچه در وصف قد سدره و طوبی گویند

نکته ای نیست که در قامت دلجوی تو نیست

گو مده دامن گل را به کفم باد صبا

چه کنم پیرهنی را که در او بوی تو نیست

گرچه صد مانعم از دولت دیدار توهست

هیچ مانع بتر از نازکی خوی تو نیست

گشته هر موی زبانی به دعا جامی را

بر تنش نیست زبانی که دعاگوی تو نیست