آنچه در چشمم ز یار و طلعت زیبای اوست
جای آن دارد اگر جان و دلم شیدای اوست
دارد از نور رخش شمع شبستان پرتوی
ورنه پروانه چرا زینگونه ناپروای اوست
او به کس ننموده روی و شهر ازو پر گفت و گوی
او درون پرده و آفاق پر غوغای اوست
خیمه زد سلطان حسن او به صحرای ظهور
گنبد نیلوفری یک خیمه از صحرای اوست
در حریم این چمن هرجا نشان راستی
دیده ام بالای او یا سایه بالای اوست
هرکجا آن عارض و لب ایمنی در ایمنیست
فتنه و شوری که هست از نرگس شهلای اوست
هست بر هر جزو جامی صد رقم از داغ عشق
شرح این داغ است هر حرفی که بر اجزای اوست