یار بر دیده راه کرد و گذشت
دیده را جلوه گاه کرد و گذشت
بودم افتاده خوار بر راهش
به حقارت نگاه کرد و گذشت
برقع زلف پیش روی کشید
روزگارم سیاه کرد و گذشت
آهم ازوی هوای کیوان داشت
رخنه در مهر و ماه کرد و گذشت
خواستم داد خویش ازو گریان
خنده بر دادخواه کرد و گذشت
دید صوفی صفای میخانه
پشت بر خانقاه کرد و گذشت
رفت جامی به قصد دیدارش
بام و در دید و آه کرد و گذشت