رخت روز طرب را بامداد است
سر زلفت شب غم را سواد است
تویی کعبه به هر شهری که باشی
چو مکه نام آن خیر البلاد است
ز آه چون عمود آتشم چرخ
به هر شب چون « ارم ذات العماد» است
نکو دار اعتقاد ای دل به خوبان
که رأس المال صوفی اعتقاد است
در اقلیم عدم رو کرده جانم
ز تو در آرزوی خیرباد است
در افسون خوانی دل خال و زلفت
یکی شاگرد و دیگر اوستاد است
سگت بگذار گو رسم دویی را
که جامی در مقام اتحاد است