تا دیده ام چو گل به ته پیرهن تو را
گلبرگ ناز خوانده ام از لطف تن تو را
از تار و پود رنجه شود نازنین تنت
به گر کنند جامه زبرگ سمن تو را
۳
تو آن بتی که هیچ برهمن به بتکده
بت را نداشت دوست بدینسان که من تو را
آن ترک کافری تو که بهر هلاک من
گردند نامزد ز خطا و ختن تو را
مژده دهی که جان تو بس نرخ بوسه ام
پیش آر سر که بوسه زنم بر دهن تو را
۶
کس نیست کز ترانه تو نیست در سماع
دستان دیگر است به هر انجمن تو را
جانان که جان توست ز تو سایه برگرفت
جامی چه ممکن است دگر زیستن تو را