رفیقان خاک نجد است این نگه دارید محملها
که آرد عشق یاران گریه بر آثار منزلها
به هر منزل بتان دلگسل بودی نمیدانم
ازین فرخنده منزلها چرا بستند محملها
ز اشک عاشقان بودهست پرگل راهشان اینک
نشان دست و پای ناقههاشان مانده در گلها
به هرجایی که بنماید نشانی از کف پایی
فروریزند اشک از دیدهها خونابه از دلها
چرد گور و گوزن امروز هرجا ساز کردندی
میان سبزه و گل آهوان شوخ محفلها
خوش آن کز گریه بودی گرد من دریا و بر حالم
زدندی قهقهه آن نازنینکبکان ز ساحلها
چرا شد کوف و کرکس کبک و تیهو را خلف یارب
ز تصریف قضا دارم بسی زینگونه مشکلها
نویس ازمن به ایشان نامهای از صدق دل جامی
وضمنها صفاء الود فاختمها و ارسلها