این همایون خانه کامد خانه چشم جهان
روشنایی باد ازو چشم جهان را جاودان
خانه چشمش چرا گویم چو روشن دیده ام
در سیاهی نور آن پنهان و نور این عیان
سبز پوشان صف زده از دور گرد او مگر
بیت معمور است کامد بر زمین از آسمان
در صفا چون خانه کعبه است لیک افتاده است
زمزم آنجا بر کران از خانه اینجا در میان
از در تحسین بود نجار کز درهای او
بر رخ نظارگی بگشاده ابواب جنان
در نیابد خورده کاری های نقشش عقل پیر
بی فرنگی چشم ها از شیشه های تابه دان
بر لب حوض ز مرمر بسته اش بنشین دمی
تا بلور حل در آب منعقد بینی روان
می جهد رقصان به بالا آب از فواره اش
در هوای بزم شاه کام بخش کامران
شاه ابوالغازی معز ملک و دین سلطان حسین
آفتاب عدل و احسان سایه امن و امان
آن که گر سازد به قدر حشمت خود منزلی
تنگ آید زان عمارت عرصه کون و مکان
تا بود از گردش پرگار نقش آرای صنع
شمسه این لاجوردی سقف شمس خاوران
از زمین بوس سرافرازان زرین تاج باد
این سعادت خانه را پر زیب و زیور آستان