جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۴

بر سر آن کو سر من خاک بودی کاشکی

پایمال آن بت چالاک بودی کاشکی

تا مرا بردی به کوی او مگر روزی صبا

قالب خاکی خس و خاشاک بودی کاشکی

چند بر چاک گریبان طعنه ای ناصح مرا

سینه ام صد جا ز تیغش چاک بودی کاشکی

حیف باشد سوختن ران سمندش بهر داغ

داغ او هم بر دل غمناک بودی کاشکی

دی سواره آمد و صد صید بر فتراک او

بنده جامی هم در آن فتراک بودی کاشکی