گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی!
من عاشق توام تو بگو یار کیستی؟
بستی میان به فتنه کشیدی ز غمزه تیغ
جانم فدات در پی آزار کیستی؟
دارم دلی ز هجر تو هر دم فگارتر
تا خود تو مرهم دل افگار کیستی!
هر شب من و خیال تو و کنج محنتی
تو با کهای و مونس و غمخوار کیستی؟
تا چند گرد کوی تو گردم گهی بپرس
کاین جا چه می کنی و طلبکار کیستی!
جامی مدار چشم خلاصی ز قید عشق
اندیشه کن ببین که گرفتار کیستی!