جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۱

لی حبیب عربی مدنی قرشی

که بود درد و غمش مایه شادی و خوشی

فهم رازش نکنم او عربی من عجمی

لاف مهرش چه زنم او قرشی من حبشی

ذره وارم به هواداری او رقص کنان

تا شد او شهره آفاق به خورشیدوشی

گرچه صد مرحله دور است ز پیش نظرم

وجهه فی نظری کل غداة و عشی

صفت باده عشقش ز من مست مپرس

ذوق این می نشناسی به خدا تا نچشی

مصلحت نیست مرا سیری ازان آب حیات

ضاعف الله به کل زمان عطشی

جامی ارباب وفا جز ره عشقش نروند

سرمبادت گر ازین راه قدم بازکشی