ز شیخ چله نشین دور باش و چله وی
که هست چله وی سردتر ز چله دی
سلوک وادی خون خوار فقر چون آید
ز لاشه ای که بود پیش اهل دل لاشی
نشان چه می دهد از شاه بارگاه قدم
نکرده یک قدم از شاهراه امکان طی
خیال بین تو که سودای رهبری دارد
ز رهروان طریقت نه پای دیده نه پی
مجوی حالت مستان ز بانگ هی هی او
که مرغ انس هوا می کند ازان هی هی
ز خود نکرده سفر یک دو گام اما هست
معارفش یکی از روم و دیگری از ری
به شیخ شهر ندارد ارادتی جامی
مرید عشوه ساقی ست او و نشئه می