ای سرو راستین که کُلَهْ کج نهادهای
دی تازه گل که پرده ز عارض گشادهای
از جنس آب و خاک نیی از چه گوهری
وز نوع جن و انس نیی وز که زادهای
نازکتری ز برگ سمن ورنه گفتمی
بر شکل سرو ریخته از سیم سادهای
وصف تو را چنانکه تویی چون کنم خیال
کز هرچه در خیال من آید زیادهای
رفت آن سوار و صبر و خرد در رکاب او
ای اشک خون گرفته تو چون ایستادهای
خود را میان راه فکندم به خشم گفت
یک سو نشین چه در ره مردم فتادهای
برخاستم که دست زنم در عنانش گفت
زین سان چرا عنان دل از دست دادهای
سر بر نشان پاش نهادم به عشوه گفت
جامی برو چه در پی من سر نهادهای